وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

به دیدارم بیا هر شب

به دیدارم بیا هر شب در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند ، دلم تنگ است , بیا امشب که بس تاریک و تنهایم , بیا ای روشنی ، اما بپوشان رویکه می ترسم تو را خورشید پندارند و می ترسم همه از خواب برخیزند و می ترسم که چشم از خواب بردارند ,,, نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را , نمی خواهم بداند هیچ کس ما را , و نیلوفر که سر بر می کشد از آب ، پرستوها که با پرواز و با آوازو ماهیها که با آن رقص غوغایی ، نمی خواهم بفهمانند بیدارند ,,, شب افتاده ست و من تنها و تاریکم , و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند پرستوها و ماهیها , و آن نیلوفر آبی , بیا ای مهربان با من , بیا ای یاد مهتابی ... بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند , شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها ... دلم تنگ است , بیا بنگر چه غمگین و غریبانه ، درین ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام , با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی , در این ایوان سرپوشیده ی متروک شب افتاده است , و در تالاب من دیریستکه در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها ، پرستوها ...

هیچ نظری موجود نیست: