وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

پایان بی آغاز




یه روز بارون یه روز آفتابی
یه روز آروم یه روز بی تاب
یه روز با من یه روز بی من
یه روز همدل یه روز دشمن
یه روز غمگین یه روز بی غم
یه روز با هم یه روز بی هم
یه روز تا سقف یک آواز
یه روز پایان بی آغاز
یه روز آبی ترین دریا
یه روز تاریک مثه فردا
یه روز بغل بغل آغوش
یه روز ستاره ای خاموش
یه روز همسایه با رویا
یه روز سر در گم و تنها
یه روز امنیتی در من
یه روز بزرگترین رهزن
یه روز روشن یه روز تاریک
یه روز دور و یه روز نزدیک
یه روز آوا یه روز سراب
یه روز بیدار یه روزی خواب
یه روز با من یه روز بی من
یه روز موندن یه روز رفتن

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

قسمت



قسمت تو شدم چرا؟ روزگارم سیاه شده
یه عمردنبال توام غرور من تباه شده
آتیش به جونم کشیدی خاکسترم کردی یه روز
رفتی وخندیدی به من دم نزدم گفتی بسوز
کینه تو دارم به دلم فکر می کنم به انتقام
جوش میارم بااسم تو چه من بخوام چه من نخوام؟!
ببین چیکار کردی با من دیگه فکر انتقامتم
می خوام تورو خار ببینم منتظر سلامتم
منتظرم بگی سلام..رد بشم از کنار تو
بشکنی و عشق بکنم با قلب بی قرار تو

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

زندگی


زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک!،
اشک سردی همچون مروارید
میدود در جام چشمانش،
میچکد بر خاک،
سادگی در چهره اش پیداست!
گاه یک لبخند
میدمد در آسمان گونه هایش گرم،
می شکوفد در بنا گوشش
غنچه آزرم.
گاه ابر تیره اندوه
بر جبینش میگشد دامن
سر فرو می آورد نا شاد،
چون نهالی نرمو نازک تن
در گذار باد
زندگی زیباست:
ساده و مغموم،
چون غزالی در کنار چشمه ای،در خلوت جنگل
مانده از دیدار جفت گمشده محروم
دیده اش از انتظاری جاودان لبریز
در بهاری سرد
مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخه اندوه
سادگی افتاده همچون شبنمی از دیده مهتاب
در سکون حیرتی خاموش
بر عقیق بوته اعجاب
زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک،
زندگی زیباست

زایش







تولد مهر و اغاز انقلاب زمستانی
و زایش خورشیید و اغاز سال نو میترایی
و یلدای باستانی بر اریایی ها مبارک

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

کودکانه



چون کودکان که به نگاهی هر چند ساده
کودکانه عاشق می شوند
من به نگاه خالی از احساست
کودکانه تر از هر کودکی عاشق شدم

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

زن...







از انچه که در حال وقوع است می هراسم سخت



زن زندانی را باز هم در زندان کردند



گویا زندان زنانگی برای زن بزرگ ست



باید زندانی تنگ تر و نمور تر برای او در نظر بگیرند



جایی که صدایش را هیچ کس نشنود ... حتی خودش


*********



من ازین بی باک حماقت کردن هایتان میترسم .....



تا دمی که دمم برآید فاصله ای نیست ...



اندکی حوصله میخواهد ... نسل من ان حوصله را داراست


به امید ازادی همه ی انان که در بندند ...




.




از طرف نگار

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

همه رفتند



همه رفتند ٬کســــی دور و برم نیست


چنین بی کس شدن ٬در باورم نیست


همـــــــه رفتند٬ کسی با ما نموندش


کسی خط دل مــــــــــــا رو ٬نخوندش


همه رفتند٬ ولـــــــــــــــی این دل مارو


همون که فکر نمی کردیم٬ سوزوندش

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

یادمان باشد...




یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بحر دورنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یک جا دیدیم طلب سوختن بال پر کس نکنیم

زیبایی


هر آنچه داری به پای زیبایی نثار کن

آن را بخر وبه قیمتش نیندیش

زیرا یک ساعت آوای سپید آرامش

جبران تمام تقلاهای شکست خورده زندگی است

ودریک نفس شور ووجد و بی خویشی

هرآنچه را که هستی یا می توانی باشی را به تو هدیه می کند ...

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

عشق فردا


دوست ميدارم ترا چون که در شبهای تار
روشنی بخش شب تاريک چشمان منی
دوست ميدارم ترا ، با تمام هستی اين جسم بيجان
چون که تو، جان منی، اميد شبهای منی
چشم ميبندم به روی هرچ بود و هرچه هست
تو تمام بود و هستم، عشق فردای منی

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

چی بگم...




چی بگم ابری و بارون نمی شی
دردُ می فهمی و درمون نمی شی
خیلی وقته می بینم
زیر آوار جنون
منُ می بینی و ویرون نمی شی
دل دیونه خرابم می کنی
چرا مثل قدیما خون نمی شی
سر به صحرا می ذاری
منُ تنها می ذاری
لاله ی باغ کدوم گمشده ای
چرا بین گلا پنهون نمی شی
وقتی بارون می زنه
شاخه ها مو می شکنه
دل تنها چرا تو
مث گنجیشکا پریشون نمی شی
چی بگم با کی بگم راز تو رُ
داری آتیش می گیری خون نمی شی
من که هر شب تا سحر
قصه ی عشقُ تو گوشت می خونم
بازم افسانه ای افسون نمی شی
تو بزرگی مث دنیای خیال آدما
دل زخمی لاله ی دشت بلا
نکنه قصه ی لیلی رُ داری
واسه این قصه ها مجنون نمی شی
چی بگم ابری و بارون نمی شی
دردُ می فهمی و درمون نمی شی

عشق بازی به همین اسانیست








عشقبازی به همین آسانی است ...که گلی با چشمیبلبلی با گوشیرنگ زیبای بهار با روحینیش زنبور عسل با نوشیکار همواره باران با دشتبرف با قله کوهرود با ریشه بیدابر عابر با ماهچشمه ای با آهوبرکه ای با مهتابو نسیمی با زلفدو کبوتر با همو شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است ...شاعری با کلماتی شیریندست آرام و نوازش بخش بر روی سریپرسشی از اشکیو چراغ شب یلدای کسی با شمعیو دل آرام و تسلای کسی یا جمعی
عشق بازی به همین آسانی است ...که دلی را بخریبفروشی مهریشادمانی را حراج کنیرنجها را تخفیف دهیمهربانی را ارزانی عالم بکنیو بپیچی همه را لای حریر احساسگره عشق به آنها بزنیمشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است ...هر که با پیش سلامی در اول صبحهر که با پوزش و پیغامی با رهگذریهرکه با خواندی شعری کوتاهبا لحن خوشینمک خنده بر چهره در لحظه کارعرضه سالم کالایی ارزان به همهلقمه نان گوارایی از راه حلالو خداحافظی شادی در آخر روزو نگهداری یک خاطره خوش تا فردادر رکوع و سجودی با نیت شکرعشق بازی به همین آسانی است ...

روزگار غریبیست


روزگار غریبیست. هیچ چیز، حتی نگاه دخترک کبریت فروش هم سر جایش نیست. حتی قهقهه ی کودکانه اش هم عاریتی بیش نیست. در حیرتم كه معنی لبخند مادرانه و اشک پدرانه چیست.هیچ چیز حتی کتابچه ی قرآن کنار طاقچه هم سر جایش نیست. کلماتش حتی دیگر انگار قرآن نیست. دیگر شعر هم شعر نیست. ضحاک هم حتی ضحاک نیست. رستم كه هیچ، گویی دیگر انسان نیست.مرزی نیست. برای گذاشتن از ضحاک و رسیدن به رستم هم مرزی نیست. انگار رستم خاطره ی ناکام جسمی بوده است كه حالا ضحاک نیست، ضحاک كه هیچ، خاک نیست. دوست داشتم بگویم اما كه، ناپاک نیست.شاید نان هم دیگر سر جایش نیست. گدا هم دیگر گدا نیست. وقتی نان نیست، مهر نیست، گدا هم دیگر گدا نیست.شهر كه هیچ، مدرسه كه هیچ، خانه هم دیگر خانه نیست. درها دیگر باز نیست، بی کلید نیست. اتاق کوچکم نزدیک نیست، مضحک است، اما دور نیست.در صدای ستاره هم نشانی از نور نیست. مادر اما، گفتم آیا كه مادر هم دیگر صبور نیست؟
هیچ چیز سر جایش نیست
.
نیما

به خود آی...




نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه عیلکم، نه سپیدم، نه سیاهم،نه چنانم که تو گوئی، نه چنینم که تو خواهی، نه آنگونه که گفتند و شنیدی،نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیر کسی بسته ام و برده ی دینم،نه سرابم، نه برای دل تنهائی تو جام شرابم، نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده ی پیرم، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم،نه جهنم، نه بهشتم؛ چنین است سرشتم،این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.


حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو،گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم، تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را.


آنچه گفتند و سرودند، تو آنی، خود تو جان جهانی، گر نهانی و عیانی،تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی،تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی، که تو اسرار نهانی،همه جا تو، نه یک جای، نه یک پای، همه ای، با همه ای، همهمه ای،تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی،بتو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک بزرگی،نه که جزئی، نه چون آب در اندام سبوئی، خود اوئی،به خود آی، تا به در خانه متروکه هر کس ننشینی و بجز روشنی شعشعه ی پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل بچینی.به خود آی .....


شعر بسیار بسیار زیبایی از فریدون حلمی


.


نیما

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

من...


مرا کسی نساخت!
خدا ساخت!
نه آن چنان که کسی می خواست!
که من کسی نداشتم ؛کسم خدا بود ، کس, بی کسان!
او بود که مرا ساخت!
آنچنان که خودش خواست!
نه از من پرسید نه از آن من دیگرم…مرا روی زمین تنها رها کرد ،عاق آسمان…کسی هم مرا دوست نداشت…. وقتی داشتند من را می ساختند ،کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد…وقتی داشتم شکل می گرفتم ،صورتم طرح می شد ،چشمهام رنگ می خورد ،بینی ام نجابت می گرفت ؛فرشته شوخ و مهربان و نازک پنجه ای ؛با نوک انگشتان سحر افرینش آن را صافو صوف و تیز و عصیانگر و مهاجم نمی ساخت…وقتی داشتند قامتم را بر می کشیدند ؛خویشاوند شاعر و بلند پروازی نداشتم تا خیال و آرزوی خویش را نثار با لای من کند…وقتی خواستند که کار دل را در سینه ام اغاز کنند ؛هیچ کس نبود تا برود بگردد و از خزانه دلهای خوب بهترین و نازترین و نازنین تزین را انتخاب کند…وقتی داشتم روح می پذیرفتم…آشنای مهربان و دلسوزی نداشتم تا از نزهتگه ارواح فرشتگان بهترین را انتخاب کند ،تنها بودم ؛چون اکنون…
.
ازطرف نگار

وقف


يه روز وقتي به گل نيلوفر نگاه کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شايد منم يه روز مثله گل نيلوفر تنها بشم وسطه يه مردابه بزرگ .... حالا که ميبينم خودم مرداب شدم دنبال يه گل نيلوفر ميگردم که از تنهايي نميرم ... حالا مي فهمم که گل نيلوفر مغرور نيست ... اون خودشو وقف مرداب کرده بود

بیزارم...




بیزارم از چشمهایی که به من می درخشند

بیزارم از بوق ماشینهای حریصی که ارامش یک پیاده روی ساده را از من می دزدند

بیزارم از لبهای شهوت از چشمهای دروغ ازباتلاق شانه هایتان

میخواهم مثله نعنایی تنها کنار پله ها برویم

کجاست دستان شیرین مادربزرگم که مرا ببوید و بر دامانش بخواباند و لای روسری اش گره بزند!

صداتان طعم سیگار می دهد من ماههاست رژیم سکوت گرفته ام باد قبل از شما مرا خواهد برد.

نوشته شده توسط مونا

نکات زیبا و عاشقانه



**زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حركت باشی ....آلبرت انیشتین

**جرج آلن : اگر كسی را دوست داری ، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با كلماتی كه ناگفته می‌مانند ، می‌شكنند

**میان انسان و شرافت رشته باریکی وجود دارد و اسم آن قول است .... توماس براس

**همه دوست دارند به بهشت بروند , اما كسی دوست ندارد بمیرد . بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.
**شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد .... زرتشت

**چارلی چاپلین : خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.

**ملاصدرا می گوید : خداوند بی نهایت است و لامكان و بی زمان اما به قدر فهم تو كوچك می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدرآرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو كارگشا می شود.

**روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یك پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.

**بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید.

**وقتی كه زندگی برات خیلی سخت شد، یادت باشه كه دریای آروم، ناخدای قهرمان نمی‌سازه.

**ای صمیمى ای دوست , گاه بیگاه لب پنجره‎ ‎خاطره ام می آیی . ای قدیمی ای خوب , تو مرا یاد كنی یا نكنی، من به یادت هستم . آرزویم همه‎ ‎سرسبزی توست . دایم از خنده، لبانت لبریز , دامنت پر گل باد.
**برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال , بنگر که تو چگونه می افتی.

**آدم ها را از انچه درباره دیگران می گویند بهتر می توان شناخت تا از انچه درباره انها می گویند.

** فریدریش نیچه : 'آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم.
**چیزی را که دوست داری به دست آور وگر نه مجبوری چیزی را که به دست می آوری دوست داشته باشی.
**از زندگی هرآنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه آرزویش را داریم.
**آن چه هستی هدیه خداوند به توست و آن چه می شوی هدیه تو به خداوند.
**شکسپیر: همیشه به کسی فکر کن که تو رو دوست دارد، نه کسی که تو دوستش داری .

**وقتی كبوتری شروع به معاشرت با كلاغها میكند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه میشود
دوست داشتن كسی كه لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.... دكتر علی شریعتی
**اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.... (کوروش کبیر)
**نویسنده معروفی می گوید: زن مانند کروات است هم زیبایی به مرد می بخشد و هم گلویش را فشار می دهد.

**چارلی چاپلین : وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه كردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده

**موفق كسی است كه با آجرهایی كه بطرفش پرتاب می شود، یك بنای محكم بسازد.
**تمدن جدید زن را كمی عاقلتر كرده است، اما به واسطه آزمندی مرد، بر رنج زن افزوده است.
زن دیروز همسری خوشبخت بود اما زن امروز معشوقه ای بی نوا.

**شکسپیر:عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر ازخاطرست.

**زندگی مثل پیاز است كه هر برگش را ورق بزنی اشكتو در می یاره.
**پیچ جاده، آخر راه نیست مگر اینكه تو نپیچی

**دكتر شریعتی : لحظه هارامیگذراندیم تابه خوشبختی برسیم غافل ازاینكه خوشبختی درآن لحظه هابودكه گذراندیم.

**انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان كاركرد مغزشان یك میلیونیوم معده شان بود اكنون كره زمین تعریف دیگری داشت.

**تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است....
اُرد بزرگ

** نصیحت حضرت مولانا :گشاده دست باش جاری باش کمک کن (مثل رود) باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب) وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک) بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آیینه)

**چهار چیز است که قابل بازیابی نیست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپری شدن.

**اختلاف زن و مرد در این است كه مردان همیشه آینده را می نگرنند وزنان گذشته را بخاطر می آورند. زن مخلوقی است كه عمیق تر میبیند و مرد مخلوقی است كه دورتر را میبیند.
عالم برای مرد یك قلب است و قلب برای زن عالمی است.

**عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد.

**به پسران در کودکی شیر سگ دهید، شاید در بزرگی وفا بیاموزند.... شکسپیر

**زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردنه.
.
هدیه از طرف نگار

رمانتیک و زیباست نه !


هدیه از نگار

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

پشیمانم




پشـــــــــيمانم

گناهت را نمي بخشم
نگاهت را نمي خواهم
لبانت را نمي بوسم
گل مسموم عشقت را نمي بويم
دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم
دگر جادوي چشمانت به جانم بي اثر باشد
دگر آغوش گرمت بهر من مگشاي
كه اين مجنون سرگردان زعشقت بي خبر باشد
مرا عشق دگر باشد
زماني گر تو محبوب من ِ بي خانمان بودي
كنون ياري دگر محبوب تر باشد
زماني گر تو هم آرام جان بودي
كنون آرام جانم ديگري باشد
چه شبها بي تو در درياي غمها غوطه ور گشتم
چه شبها با خيالت از دو عالم بي خبر گشتم
به دنبال تو ، من آواره بر هر كوي و در گشتم
به اميد وفايت هر زمان آشفته تر گشتم
نگاه گاه گاه تو قرار از من ربود آخر
ولي افسوس عهدم را شكستي بي وفا
اما چه زود ، آخر ....
تو جانم را به سوزو ساز غمها آشنا كردي
تو اول بار آغوش محبت بهر اين بيچاره وا كردي
به طوفان بلا خود را رها كردي
نگاهت رنگ عشق و مهرباني داشت
دريغ از آن همه افسانه هاي تو
دريغ از آن همه شوقي كه افكندم به پاي تو
شكستي عهد عشق آسماني را
گل بي بوي عشقت را به دست ديگري دادي
كه او نيز همچو من
شود بيمار عشق تو
ندانستي كه هرگز عاشقي چون من نخواهي داشت
ندانستي كه هرگز ديگري چون من برايت سر نخواهد داد
اگر يار جديدت سيم و زر دارد
اگر ديبا
اگر الماس و ياقوت و گهر دارد
اگر او زيور از من بيشتر دارد
بدان
الماس شوق من
بدان
ياقوت اشك من
بدان
رخسار زرد من
بسي از گنج هايش قيمتي ارزنده تر دارد
تو گر عشق مرا
اين سان به باد نيستي دادي
تو گر ويرانه كردي آشيانم را
تو گر نشنيدي آواي فغانم را
تو گردادي به طوفان جسم و جانم را
بدان
من هم دگر در آرزوي بوسه اي
جان نمي بخشم
نگاهت را نمي جويم
لبانت را نمي بوسم
دگر افسانه ي عشق ترا با كس نمي گويم
اگر عمري وفا كردم
پشيمانم
تو را ديگر رها كردم
پشيمانم
پشـــــــــيمانم
.

نوشته شده توسط فرزین

بی پروا






نگاه کن من چه بی پروا چه بی پروا به مرز قصه های کهنه می تازم
نگاه کن با چه سر سختی تو این سرما برای عشق یه فصل تازه میسازم
یه فصل پاک یه فصل امن و بی وحشت برای تو که یه گلبرگ زود زنجی
یه فصل گرم و راحت زیر پوست من برای تو که با ارزش ترین گنجی
نگاه کن من به عشق تو چه لیلا وار تن یخ بسته پروازو می بوسم
بیا گرم کن منو با سرخی رگ هات من اون رگ های پر آوارو می بوسم
تورو می بوسم ای پاکیزه عریان تورو پاکیزه مثل مخمل قرآن
طلوع کن من حرارت از تو می گیرم ظهور کن من شهامت از تو می گیرم

بیا هیچکس مثل منو تو عاشق نیست مثل ما عاشق و همسایه و همدم
بیا از شیشه سخت و بلند عشق مثل ارابه نور رد بشیم با هم
نگاه کن من چه شبنم وار چه شبنم وار به استقبال دستای خزون میرم
هراسم نیست از این سرمای ویرانگر برای تو من عاشقانه میمرم ...