وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

پیغام



اونی که گفته بود پیشم مـی مونه
کسی که من دلم می خواد همونه

اونی که تو پایـیزواسم قسم خورد
فــقط بــا مـن هــمیشه مــهـربـونـه

اونی که گفت قسمت همش دروغه
یـه چــیـزیـه درسـت مـث بـهـونـه

اونـی که مـاجـرای عـاشـقـیـشـو
گلدونه اطلسـی مـونـم مـی دونـه

اون کسی که می گفت ستاره ها مون
تــو بـهـتـریـن نـقـطـه کـهـکـشــونـه

اون که می گفت توکل دوتامون
بـه لـطـفـای خـدای آســمــونـه

اونی که می گفت دق می کنه اگر که
پـای کسـی دیـگـری در مـیـونـه

اون که می گفت چاره فقط سکوته
واســه جـواب حـرف عـاشـقـونـه

نـمـی دونـم چـی شـد کـه رفـت آخـر

پیغام فرستاد من می رم دیگه دیونه

آینه






یار تنهایی من گاه فقط آینه بود
از دل عاشقم آگاه فقط آینه بود
عاشقی کرد و جوانی که چنین پیر شده
بی تو در عشق تو همراه فقط آینه بود
برکه در خواب خوشش عاشق ماه است ولی
برکه در خاطره ی ماه فقط آینه بود
باید از دوست بپرسید چه حالی دارم
از دل اینه آگاه فقط اینه بود
همه هستیم افسوس به آهی بند است
آه ... قربانی این آه فقط اینه بود .

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

قصه شب





قصه ی شب قصه ی چشمای توست

قصه ی شب قصه ی چشمای توست
قصه ی غصه ی عاشقاست
قصه ی شب قصه ی دلبریدن از لحظه هاست
قصه ی دلبریدن از ادماست
قصه ی شب قصه ی دیو و پری و شاپرکاست
قصه ی بخت بلند فرشته هاست
قصه ی شب قصه ی شاه و گداست
قصه ی یه نیمکت تنهاست
قصه ی شب قصه ی دیونگی عاشقاست
قصه ی عاشقی ادمکاست
قصه ی شب قصه ی یه شب یلداست
قصه ی طولانی ترین غم دنیاست
قصه شب قصه ی من و تو قصه ی ماهاست
قصه ی عاشقی تو دل کتاباست

تو...




تو مانند پری های خیالی

کنار چشمه های نقره ای رنگ

و یا مثل سرودی عاشقانه

که می خوانند با آواز دلتنگ



تو مثل قصه های کودکانه

زلال و ساده اما سخت شیرین

شبیه لای لای وقت خوابی

زمانی شاد گاهی تلخ و غمگین



تو را حس کرده ام در عطر شب بو

تو را خواندم شبی در چشم مهتاب

تو آن رویای شیرینی که هر شب

به نرمی می وزد بر مخمل خواب



بخوان از گیسوان زرد خورشید

بگو از اسب جادوی پریزاد

بیا تا آخر این قصه باشد

شبیه قصه های کودکی شاد

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

عشق اول


عشق اول مهربونم سرتو بزار رو شانه ام،
عشق اول مهربونم چتر موهات سایه بونم

عشق اول نازنینم دستت رو بزار تو دستام،
عشق اول بهترینم بوی تو داره نفسهام

عشق اول عشق آخر اگه امشب در کنارم،
تو رو دارم تو رو دارم پس چرا چشم انتظارم

عشق اول عشق آخر نکنه خوابم دوباره،
نکنه تنهام بزاری بشه قلبم پاره پاره

نکنه هنوز نگفتم که چقدر عاشقت هستم،
نکنه هرگز ندونی که تو رو من میپرستم

نکنه هرگز ندونم راز اون ناز نگاهتو،
نکنه هرگز نخونم شعر غمگین چشاتو

اگه من حتی ندونم اسمتو ای مهربونم،
اگه تو حتی ندونی از منم نام و نشونی

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

یغما...




دل بـردی از مـن به یغـما , ای ترك غارتگر من


دیدی چه آوردی ای دوسـت , از دسـت دل بر سـر من


عشـق تو در دل نـهان شد , دل زار و تن ناتوان شد


رفتی چو تیر و كمان شد , از بـارِ غــم پیكر من




بارِ غمِ عشقِ اورا , گردون نیارد تحملّ


چون می تواند كشیدن , این پیكر لاغر من


می سوزم از اشتیاقت , در آتشم از فراقت


كانون من سینه من , سودای من آذر من


اول دلم را صفا داد , آیینه ام را جلا داد


آخر به باد فنا داد , عشق تو خاكستر من


عشــــق تــــو خـــاكســــتر مــــــــــن

تفسیر عشق




Once a Girl when having a conversation with her lover, asked یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسیدWhy do you like me..? Why do you love me? چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟ I can't tell the reason... but I really like youدلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم You can't even tell me the reason... how can you say you like me? تو هیچ دلیلی رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داری؟ How can you say you love me? چطور میتونی بگی عاشقمی؟ I really don't know the reason, but I can prove that I love Uمن جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم Proof ? No! I want you to tell me the reasonثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
ادامه مطلب

این نیز بگذرد

اين نيز بگذرد....مثل همه ي اتفاقات خوب و بد زندگي...مثل همه دوست داشتنها که در ته صندوق خاک خورده زمان مخفي شد و گردي از فراموشي پوشاندش....اين نيز بگذرد....مثل همه اشکهايي که در انزوا ريخته شد و هيچ کس نفهميدشان....اين نيز بگذرد مثل همه بغض هايي که بي پروا گره کور خوردند و هيچ دست مهرباني هرگز بازشان نکرد....اين نيز بگذرد مثل گذر تلخ ثانيه ثانيه هاي تنهايي و بيقراري و دلتنگي براي اويي که ميداني بايد تنهايش بگذاري ....اين نيز بگذرد مثل زندگي... تقدیم به عزیزترین کسم که چقدر راحت ازم گذشت

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

راز دوست داشتن...



روز اول
راز دوستی در تفاوت قائل شدن میان دوستان است . صداقت را به چاپلوسی و صمیمیت را به لبخندهای تصنعی ترجیح بده.
روز دوم
راز دوستی آن است که برای یافتن دوستان صمیمی باید اول خودت یک دوست باشی.
روز سوم
راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران آزاده رفتار کن
روز چهارم
راز دوستی در قسمت کردن شادی ها با دیگران است.
روز پنجم
راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی.
روز ششم
راز دوستی در این است که در خوشبختی دیگران نه فقط با حرف بلکه با عمل سهیم باشی.
روز هفتم
راز دوستی در دوست داشتن بی قید و شرط دیگران است
روز هشتم
راز دوستی در این است که دوستانت را تحسین کنی بی آنکه بدانند چه احساسی نسبت به آنها دارید.
روز نهم
راز دوستی در این است که دوستانت را همان طور که هستند بپذیری و سعی نکنی آنها را به دلخواه خودت باز آفرینی کنی.
روز دهم
راز دوستی ار این است که حالات خوب و بد خود را به دیگران تحمیل نکنی, اما به آنها فرصت دهی که احساس خود را بیان کنند.
روز یازدهم
راز دوستی در این است که نیاز های دیگران را مقدم بر نیاز های خودت بدانی
روز دوازدهم
راز دوستی در این است که هرگز اشتیاق دوستانت را نسبت به مسائل مختلف تحقیر نکنی
روز سیزدهم
راز دوستی در محترم شمردن است. به حقوق و دیدگاه های دوستت احترام بگذار
روز چهاردهم
راز دوستی در این است که تغییر حالات خود را با خوشرویی و حسن نیت بپذیری
روز پانزدهم
راز دوستی در این است که محبت را نه تنها با کلام بلکه با نگاه و لحن صدا نیز ابراز کنی.
روز شانزدهم
راز دوستی در این است که دوستان را در آرزوها و اهدافت سهیم کنی, نه این که فقط با آنها وقت بگذرانی
روز هفدهم
راز دوستی در این است که هنگام صحبت با دوستان حواست کاملا جمع آنها باشد.
روز هجدهم
راز دوستی در این است که همواره افکار مثبت در سر داشته باشی. خصوصا هنگام بروز سوء تفاهمات.

روز نوزدهم
راز دوستی در این است که هرگز دوستانت را قضاوت نکنی بلکه همواره نکات مثبت آنها را ببینی.
روز بیستم
راز دوستی در این است که دائما دیگران را سرزنش نکنی بلکه مزایای مثبت کار درست را صادقانه بیان کنی.
روز بیست و یکم
راز دوستی در این است که از سعادت دوستان شاد باشی و هرگز وضعیت خود را با بدبینی با وضعیت آنها مقایسه نکنی.
روز بیست و دوم
راز دوستی در این است که در غم و ناراحتی دوستانت شریک باشی و به آنها دلگرمی بدهینه این که به آنها دلگرمی بدهی نه این که با ابراز احساسات نادروست ناراحتی شان را تشدید کنی.
روز بیست و سوم
راز دوستی در این است که حامی حقوق دوستت باشی حتی اگر ناچار شوی به اشتباه خود اعتراف کنی.
روز بیست و چهارم
راز دوستی در معتمد بودن است. روی حرفت بایست به قولت عمل کن و به تعهدت پایبند باش.
روز بیست و پنجم
راز دوستی در این است که در معاشرت با جمع رشد کنی و آگاهی ات را افزایش دهی
روز بیست و ششم
راز دوستی در این است که روابط خود با دوستانت را به روابطی استثنایی تبدیل کنی.
روز بیست و هفتم
راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است
روز بیست و هشتم
راز دوستی در این است که با موهبت دوستی عشق به خداوند را در خودت ایجاد کنی.
روز بیست و نهم
راز دوستی در این است که به تنش های موجود در رابطه ات بها ندهی و دست به کاری بزنی که موجب تقویت دوستی شود.
روز سی ام
راز دوستی در صمیمیت است. برای دوستانت یک دوست واقعی باش حتی زمانی که با تو بد می کنند.

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

نادم


ميرسد روزي كه فرياد وفا را سر كني ميرسد روزي كه احساس مرا باور كنی
ميرسد روزي كه نادم باشي از رفتار خود خاطرات رفته ام را مو به مو از بر كنی
ميرسد روزي كه تنها ماند از من يادگار نامه هاي كهنه اي را كه به اشكت تر كنی
ميرسد روزي كه در صحراي خشك بي كسي بوته هاي وحشي گل را زغم پرپر كنی
ميرسد روزي كه صبرت سر شود در پاي من آن زمان احساس امروز مرا باور كنی......!

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

گفتار.رفتار.کردار


جهان است شادان به پندار نیک

ز پندار نیک است گفتار نیک

چو گفتار و پندار تو نیک شد

نیاید ز تو غیر کردار نیک

محبت




محبت سیر دل در لامکانست

بر این کالا تجارت بی زیانست...

محبت جلوه ها دارد , مسافر

گهی چون آتشی بر چشم ظاهر
هر آتش را نگو از قهر حقست

مسیحا را صلیب از مهر, حقست...

تقلا



هر چه كردم نشوم از تو جدا بدتر شد
از دل ما نرود مهرو وفا بدتر شد

مثلاً خواستم اين بار موقر باشم
و به جاي تو بگويم شما بدتر شد

اين متانت به دل سنگ تو تأثير نكرد
بلكه بر عكس فقط رابطه ها بدتر شد

آسمان وقت قرار من و تو ابري بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

چاره دارو و دوا نيست كه حال بد من
بي تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

روي فرش دل من جوهري از عشق تو ريخت
خواستم پاك كنم عشق تو را بدتر شد

تولد




کنارت نیستم ای گل
که روزت را مبارک باد گویم
وبا شادی گلی را از گلستان صداقتهای آبی
دهم هدیه به دستان نجیب وگرمت امروز
و نیستی تا ببینی که من امروز
درون فاصله
غربت
میان واژه فرسنگ
غریب افتاده ام بی تو
وتنهایی
جشن میلاد تو را با دل گرفتم
و هم در خلوتم با شادمانی
میان دسته های سفید
میان شبنم صبح وسحرگاه
کنار ساحل دریای عشقم
برای روز میلادت عزیزم
هزاران بار رقصیدم
نمیدانی چه عاشق پایکوبی کردم اینجا
ولی دیدم که اینجا در کنارم
نشسته ای
میان قاب عکس نقره ای رنگ
و با لبهای خندان ونگاه مهربانت
در این شادی تو هم شرکت نمودی
و من از روی عشق آتشینم
با اشک ونگاه و بغض سنگین تورا گفتم به یکباره با فریاد
مبارک بادت ای گل
جشن میلادت

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

وصیت نامه کوروش کبیر


اينك كه من از دنيا مي روم، بيست و پنج كشور جز امپراتوري ايران است و در تمامي اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان درآن كشورها داراي احترام هستند و مردم آن كشورها نيز در ايران داراي احترامند، جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين كشورها كوشا باشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آن ها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد .
اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور دريك زر در خزانه داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد، زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين حزانه بيفزايي نه اين كه از آن بكاهي، من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند، اما در اولين فرصت آن چه برداشتي به خزانه بر گردان .
مادرت آتوسا ( دختر كورش كبير ) بر گردن من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن .
ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن به وجود نمي آيد و غله در اين انبارها چندين سال مي ماند بدون اين كه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اين كه همواره آذوغه دو ياسه سال كشور در آن انبارها موجود باشد و هر سال بعد از اين كه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خوار و بار استفاده كن و غله جديد را بعد از اين كه بوجاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشك سالي شود .
هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافيست، چون اگر دوستان و نديمان خود را به كار هاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نا مشروع نمايند نخواهي توانست آنها را مجازات كني چون با تو دوست اند و تو ناچاري رعايت دوستي نمايي.
كانالي كه من مي حواستم بين رود نيل و درياي سرخ به وجود آورم ( كانال سوئز ) به اتمام نرسيد و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد، تو بايد آن كانال را به اتمام رساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آن قدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .
اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اين كه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني، با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .
توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده، چون هر دوي آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود بران. هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط مكن و براي اين كه عمال ديوان بر مردم مسلط نشوند، قانون ماليات را وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ نمايي عمال حكومت زياد با مردم تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضي نگاه دار و با آنها بدرفتاري نكن، اگر با آنها بد رفتاري نمايي آن ها نخواهند توانست مقابله به مثل كنند ، اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آن ها اين طور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اين كه وسيله شكست خوردن تو را فراهم كنند .
امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اين كه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود تو با اطمينان بيشتري حكومت خواهي كرد .
همواره حامي كيش يزدان پرستي باش، اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسي بايد آزاد باشد تا از هر كيشي كه ميل دارد پيروي كند .
بعد از اين كه من زندگي را بدرود گفتم ، بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كردم بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مكن تا هر زماني كه مي تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي من را آنجا ببيني و بفهمي كه من پدرت پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم مردم و تو نيز خواهيد مرد زيرا كه سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد ، خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند، اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت مرا ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو قبر مرا مسدود كنند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اين كه بتواند تابوت حاوي جسدت را ببيند.
زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعي و هم قاضي نشو، اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگي قرار دهد و راي صادر كند، زيرا كسي كه مدعيست اگر قضاوت كند ظلم خواهد كرد.
هرگز از آباد كردن دست برندار زيرا كه اگر از آبادكردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت، زيرا قائده اينست كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود، در آباد كردن ، حفر قنات ، احداث جاده و شهرسازي را در درجه اول قرار بده .
عفو و دوستي را فراموش مكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولي عفو بايد فقط موقعي باشد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .
بيش از اين چيزي نمي گويم، اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو اينجا حاضراند كردم تا اين كه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است .

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

شب و هوس

در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمي آيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد

چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دام هاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم

مغروق اين جواني معصومم
مغروق لحظه هاي فراموشي
مغروق اين سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و هم آغوشي

مي خواهمش در اين شب تنهائي
با ديدگان گمشده در ديدار
با درد، درد ساكت زيبائي
سرشار، از تمامي خود سرشار

مي خواهمش كه بفشردم بر خويش
بر خويش بفشرد من شيدا را
بر هستيم بپيچد، پيچدسخت
آن بازوان گرم و توانا را

در لابلاي گردن و موهايم
گردش كند نسيم نفس هايش
نوشد، بنوشدم كه بپيوندم
با رود تلخ خويش به دريايش

وحشي و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله هاي سركش بازيگر
درگيردم، به همهمه درگيرد
خاكسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش
بينم ستاره هاي تمنا را
در بوسه هاي پر شررش جويم
لذات آتشين هوس ها را

مي خواهمش دريغا، مي خواهم
مي خواهمش به تيره، به تنهائي
مي خوانمش به گريه، به بي تابي
مي خوانمش به صبر، شكيبائي

لب تشنه مي دود نگهم هر دم
در حفره هاي شب، شبي بي پايان
او، آن پرنده، شايد مي گريد
بر بام يك ستاره سرگردان

.

فروغ فرخزاد

نکته سبز

در عجبم از مردمي که خود زير شلاق ظلم و ستم زندگي مي کنند ، و بر حسيني مي گريند که آزادانه زيست

دكتر علي شريعتي

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

تنهایی


درد تنهایی خود را به که گویم
به که گویم که در این جامه خالی از عشق
همه در تاب وخروشند
همه چون سرو به بالا نگرند
وبه فغان از غم هستی
که تواند مرا یادکند
و صدای نفسم را پیردتا که رسد بر دل باران
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
از اینجا بروم
چون که بر دست وبه پایم
ببندید گلی از گل ریحان
درد تنهایی خود را به که گویم
به که گویم که در این جامه خالی از عشق
همه در تاب وخروشند
همه چون سرو به بالا نگرند
وبه فغان از غم هستی
که تواند مرا یادکند
و صدای نفسم را پیردتا که رسد بر دل باران
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
از اینجا بروم
چون که بر دست وبه پایم
ببندید گلی از گل ریحان
من به ساز گلی از باغ گل
درد تنهایی خود را به که گویم
به که گویم که در این جامه خالی از عشق
همه در تاب وخروشند
همه چون سرو به بالا نگرند
وبه فغان از غم هستی
که تواند مرا یادکند
و صدای نفسم را پیردتا که رسد بر دل باران
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
از اینجا بروم
چون که بر دست وبه پایم
ببندید گلی از گل ریحان
من به ساز گلی از باغ گل یاس بدم
که ندانم چگونه به شکوفایی خود شاد شوم
که تواند که مرا شاد کند
و دل غم زده ام را
به سرود غم هستی بسراید
آه...

خسته


من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه
پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم

وقتی فایده ای نداره ... غصه خوردن واسه چی
واسه عشـقای تو خالی ... ساده مردن واسه چی
نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
نمی خوام گناه بی عشقی بیفته گردنم

نمیخوام دربدر پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی و پر افاده شم
وایسا دنیا ... وایسا دنیا ... من می خوام پیاده شم

همه حرف خوب میزنن اما کی خوبه این وسط
بد و خوبش به شما ... ما که رسیدیم ته خط
قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین
آره دنیا ما نخواستیم دل و با خودت نبین

نمیخوام دربدر پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی و پر افاده شم
وایسا دنیا ... وایسا دنیا ... من می خوام پیاده شم

این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد ؟؟؟
اون بلیط شانس دائم ... بگو کی قسمت کی شد ؟؟؟
همه درویش همه عارف ... جای عاشق پس کجاست ؟؟؟
این همه طلسم و غیب ... جای خوش دعا کجاست ؟؟؟