وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

تنهایی


درد تنهایی خود را به که گویم
به که گویم که در این جامه خالی از عشق
همه در تاب وخروشند
همه چون سرو به بالا نگرند
وبه فغان از غم هستی
که تواند مرا یادکند
و صدای نفسم را پیردتا که رسد بر دل باران
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
از اینجا بروم
چون که بر دست وبه پایم
ببندید گلی از گل ریحان
درد تنهایی خود را به که گویم
به که گویم که در این جامه خالی از عشق
همه در تاب وخروشند
همه چون سرو به بالا نگرند
وبه فغان از غم هستی
که تواند مرا یادکند
و صدای نفسم را پیردتا که رسد بر دل باران
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
از اینجا بروم
چون که بر دست وبه پایم
ببندید گلی از گل ریحان
من به ساز گلی از باغ گل
درد تنهایی خود را به که گویم
به که گویم که در این جامه خالی از عشق
همه در تاب وخروشند
همه چون سرو به بالا نگرند
وبه فغان از غم هستی
که تواند مرا یادکند
و صدای نفسم را پیردتا که رسد بر دل باران
من که خواهم ولی افسوس که نتوانم
از اینجا بروم
چون که بر دست وبه پایم
ببندید گلی از گل ریحان
من به ساز گلی از باغ گل یاس بدم
که ندانم چگونه به شکوفایی خود شاد شوم
که تواند که مرا شاد کند
و دل غم زده ام را
به سرود غم هستی بسراید
آه...

هیچ نظری موجود نیست: