وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

چی بگم...




چی بگم ابری و بارون نمی شی
دردُ می فهمی و درمون نمی شی
خیلی وقته می بینم
زیر آوار جنون
منُ می بینی و ویرون نمی شی
دل دیونه خرابم می کنی
چرا مثل قدیما خون نمی شی
سر به صحرا می ذاری
منُ تنها می ذاری
لاله ی باغ کدوم گمشده ای
چرا بین گلا پنهون نمی شی
وقتی بارون می زنه
شاخه ها مو می شکنه
دل تنها چرا تو
مث گنجیشکا پریشون نمی شی
چی بگم با کی بگم راز تو رُ
داری آتیش می گیری خون نمی شی
من که هر شب تا سحر
قصه ی عشقُ تو گوشت می خونم
بازم افسانه ای افسون نمی شی
تو بزرگی مث دنیای خیال آدما
دل زخمی لاله ی دشت بلا
نکنه قصه ی لیلی رُ داری
واسه این قصه ها مجنون نمی شی
چی بگم ابری و بارون نمی شی
دردُ می فهمی و درمون نمی شی

هیچ نظری موجود نیست: