وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

بیزارم...




بیزارم از چشمهایی که به من می درخشند

بیزارم از بوق ماشینهای حریصی که ارامش یک پیاده روی ساده را از من می دزدند

بیزارم از لبهای شهوت از چشمهای دروغ ازباتلاق شانه هایتان

میخواهم مثله نعنایی تنها کنار پله ها برویم

کجاست دستان شیرین مادربزرگم که مرا ببوید و بر دامانش بخواباند و لای روسری اش گره بزند!

صداتان طعم سیگار می دهد من ماههاست رژیم سکوت گرفته ام باد قبل از شما مرا خواهد برد.

نوشته شده توسط مونا

هیچ نظری موجود نیست: