وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

من...


مرا کسی نساخت!
خدا ساخت!
نه آن چنان که کسی می خواست!
که من کسی نداشتم ؛کسم خدا بود ، کس, بی کسان!
او بود که مرا ساخت!
آنچنان که خودش خواست!
نه از من پرسید نه از آن من دیگرم…مرا روی زمین تنها رها کرد ،عاق آسمان…کسی هم مرا دوست نداشت…. وقتی داشتند من را می ساختند ،کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد…وقتی داشتم شکل می گرفتم ،صورتم طرح می شد ،چشمهام رنگ می خورد ،بینی ام نجابت می گرفت ؛فرشته شوخ و مهربان و نازک پنجه ای ؛با نوک انگشتان سحر افرینش آن را صافو صوف و تیز و عصیانگر و مهاجم نمی ساخت…وقتی داشتند قامتم را بر می کشیدند ؛خویشاوند شاعر و بلند پروازی نداشتم تا خیال و آرزوی خویش را نثار با لای من کند…وقتی خواستند که کار دل را در سینه ام اغاز کنند ؛هیچ کس نبود تا برود بگردد و از خزانه دلهای خوب بهترین و نازترین و نازنین تزین را انتخاب کند…وقتی داشتم روح می پذیرفتم…آشنای مهربان و دلسوزی نداشتم تا از نزهتگه ارواح فرشتگان بهترین را انتخاب کند ،تنها بودم ؛چون اکنون…
.
ازطرف نگار

هیچ نظری موجود نیست: