وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

وسوسه

سیبی از درخت وسوسه


نامت چه بود؟ آدم ...فرزندِ كي ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری... بنویس اول یتیم عالم خلقت . محل تولد؟ بهشت پاک ...اینک محل سکونت؟ زمین خاک ...آن چیست بر گُرده نهادی ؟ امانت است... قدت ؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک ...اعضای خانواده ؟ حوای خوب و پاک ، قابیل وحشتناک ، هابیل زیرخاک ...
روز تولدت ؟ در جمعه ای ، به گمانم روز عشق ... رنگت ؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه ... وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این زمین ...جنست ؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا ...شغلت ؟ در کار کشت امید بروی خاک... شاکی تو؟ خدا...نام وکیل؟ آن هم فقط خدا ... جرمت ؟ یک سیب از درخت وسوسه تنها همین؟ همین و بس ... حکمت ؟ تبعید در زمین... همدمت در گناه ؟ حوای آشنا ... ترسیده ای؟ کمی... زچه ؟ که شوم من اسیر خاک ... آیا کسی به ملاقاتت آمده است ؟ بلی... چه کس ؟ گاهی فقط خدا... داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی... ولی که چه ؟ حکمی چنین آن هم به یک گناه ؟!!!! ... دلتنگ گشته ای ؟ زیاد... برای که ؟ تنها فقط خدا ... آورده ای سند ؟ بلی چه ؟ دو قطره اشک... داری تو ضامنی ؟ بلی... چه کس ؟ تنها کسم خدا... در آخرین دفاع ؟ می خوانمش چنان که اجابت کند ,,, دعا.




هیچ نظری موجود نیست: