وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

سرنوشت

از بهشت که بیرون آمد ، دارایی اش فقط یک سیب بود . سیب سرخ حوا . سیبی که به وسوسه آن را چیده بود . و مکافات این وسوسه هبوط بود .
فرشته ها گفتند تو بی بهشت می میری . زمین جای تو نیست . زمین همه ظلم است و فساد . انسان گفت :
اما من خودم ظلم کرده ام . زمین تاوان ظلم من است . اگر خدا چنین می خواهد . پس زمین از بهشت بهتر است .
خدا گفت :
"برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد ، زمینی آکنده از شر و خیر آکنده از حق و باطل ، از خطا و صواب ؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت وگرنه ..."
و فرشته ها همه گریستند . اما انسان نرفت . انسان نمی توانست برود . انسان بر درگاه بهشت وامانده بود . می ترسید و مردد بود .
و آن وقت خدا چیزی به انسان داد . چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت .
انسان دست هایش را گشود و خدا به او اختیار داد .
خدا گفت :
"حال انتخاب کن . زیرا تو برای انتخاب کردن آفریده شدی . برو و بهترین را برگزین که بهشت ، پاداش به گزیدن توست .
عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد . تا تو بهترین را برگزینی . "
و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد . رنج و نبرد و صبوری را .
و این آغاز انسان بود !!!

هیچ نظری موجود نیست: