وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

نقش خیال



آن شب که دلم لرزيد , گفتی به کنارم باش و از آينه چشمم نقشی به خيال انداز, تو ماندی و من ماندم تا صبح در آغوشت , يکبار گشودم چشم ديدم همه جا بی تو بی خود شده ام , با تو آخر چه بگويم من ؟ اين را که دلم ترسيد؟ ديدی ز خيال تو نقشی ز قلم لرزيد !

هیچ نظری موجود نیست: