وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

مشعل خاموش


لب ها پريده رنگ و زبان خشك و چاك چاك,
رخساره پر غبار غم از سال هاي دور,
در گوشه اي ز خلوت اين دشت هولناك,
جوي غريب مانده بي آب و تشنه كام,
افتاده سوت و كور.

بس سال ها گذشته كز آن كوه سر بلند,
پيك و پيام روشن و پاكي نيامده ست.
وين جوي خشك, رهگذر چشمه اي كه نيست,
در انتظار سايه ابري و قطره اي,
چشمش براه مانده, اميدش تبه شده ست.

بس سال ها گذشته كه آن چشمه بزرگ
ديگر بسوي معبر ديرين روانه نيست.
خشكيده است؟ يا ره ديگر گرفته پيش؟
او ساز شوق بود و سرود و ترانه داشت,
و اكنون كه نيست, ساز و سرود و ترانه نيست.

در گوشه اي ز خلوت دشت اوفتاده خوار,
بر بستر زوال و فنا, در جوار مرگ؛
با آن يگانه همدم ديرين دير سال,
آن همنشين تشنه, چنار كهن, كه نيست
بر او نه آشيانه مرغ و نه بار و برگ.

آنجا, در انتظار غروبي نشسته است,
كز راه مانده مرغي بر او گذر كند.
چون بيند آشيانه بسي دور و وقت دير,
بر شاخة برهنه خشكش, غريب وار
سر زير بال برده, شبي را سحر كند.

اينست آن يگانه نديمي كه جوي خشك
همسايه است با وي و همراز و همنشين.
وز سال هاي سال,
در گوشه اي ز خلوت اين دشت يكنواخت,
گسترده است پيكر رنجور بر زمين.

ـ «اي جوي خشك! رهگذر چشمه قديم!
وقتي مه, اين پرنده خوشرنگ آسمان,
گسترده است بر تو و بر بستر تو بال,
آيا تو هيچ لب بشكايت گشوده اي,
از گردش زمانه و نيرنگ آسمان؟

من خوب يادم آيد ز آن روز و روزگار
كاندر تو بود, هر چه صفا يا سرور بود.
و آن پاك چشمه تو ازين دشت ديولاخ
بس دور و دور بود, و ندانست هيچكس
كز كوهسار جودي, يا كوه طور بود.

آنجا كه هيچ ديده نديد و قدم نرفت,
آنجا كه قطره قطره چكد از زبان برگ.
آنجا كه ذره ذره تراود ز سقف غار,
روشن چو چشم دختر من, پاك چون بهشت,
دوشيزه چون سرشك سحر, سرد چون تگرگ.

من خوب يادم آيد زآن پيچ تاب هات,
وآنجا كه آهوان ز لبت آب خورده اند.
آنجا كه سايه داشتي از بيدهاي سبز,
آنجا كه بود بر تو پل و بود آسيا,
و آنجا كه دختران ده آب از تو برده اند.

و اكنون, چو آشيانة متروك, مانده اي
در اين سياه دشت, پريشان و سوت و كور.
آه اي غريب تشنه! چه شد تا چنين شدي,
لب ها پريده رنگ و زبان خشك و چاك چاك,
رخساره پر غبار غم از سال هاي دور؟

هیچ نظری موجود نیست: