وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

جدایی

و آن روز که رفتی یاسها مردند
و برگهای خزان زده ی عمر یک یک افتادند
و قلب من کنار بوته ی یاسها پژمرد
و قلب تنهایم دوباره پرپر شد...
هوای ابری شهر در نگاه من خفته ست
و سیل غم و درد قلب تنها را
دوباره آزرده ست
صدا من امروز از عمیق ترین جایه این سینه ست
فغان و ناله و درد
سرود من مرده ست
و یار من انگار
چقدر آسوده ست
از این جدایی ها ز بی وفایی ها
خدا کند دل او همچو آسمان قشنگ
همیشه آبی باد...
خدا کند دل او همچو نام زیبایش
همیشه رنگین باد...!

هیچ نظری موجود نیست: