عشق ورزيدن خطاست
حاصلش ديوانگي ست
عشق ها بازيچه اند
عاشقان بازيگر اين بازي طفلانه اند
عشق کو ؟! عاشق کجاست ؟! معشوق کيست ؟! حبس نفس است که عشقش خوانده اند
آنکه مي ميرد زشوق ديدن امروزها وآنکه مي سوزد زبرق چشم عالم سوزها
گر بيايد دلبر تازه تري عشق عالم سوز خاموش مي شود چهره ما هم فراموش مي شود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر