وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

سراب عشق

عشق ورزيدن خطاست
حاصلش ديوانگي ست
عشق ها بازيچه اند
عاشقان بازيگر اين بازي طفلانه اند
عشق کو ؟! عاشق کجاست ؟! معشوق کيست ؟! حبس نفس است که عشقش خوانده اند
آنکه مي ميرد زشوق ديدن امروزها وآنکه مي سوزد زبرق چشم عالم سوزها
گر بيايد دلبر تازه تري عشق عالم سوز خاموش مي شود چهره ما هم فراموش مي شود...

هیچ نظری موجود نیست: