وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

روزگار


تا که بوديم ،نبوديم کسی...کشت ما را غم بی هم نفسی...تا که خفتيم ، همه بيدار شدند...تا که مرديم ، همگی يار شدند...قدر ان شيشه بدانيد که هست...نه در ان موقع که افتاد و شکست ...برگها وقتی میریزن كه فكر میكنند طلا شدند

هیچ نظری موجود نیست: