وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

غرور عشق


آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم در آستانه پر نیلوفر، که به آسمان بارانی می اندیشید
و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم در آستانه پر نیلوفر باران ، که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود
و آنگاه بانوی پر غرور باران را در آستانه نیلوفرها ، که از سفر دشوار آسمان باز می آمد.

هیچ نظری موجود نیست: