وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

جوانی...




جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را* نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را

کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم* به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را

به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده رامانـم* که شب در خــواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی*چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی * که در کامم به زهر آلود شهد شادمانـــی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل* خدایــا بــا کـه گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده*به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را

به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان * خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتـن*که از آب بقا جویند عمــــر جاودانـی را



.




استاد شهریار

هیچ نظری موجود نیست: