وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

حجاب دل



... که سنگینی پارچه هایی را بر سر خود تحمل کنند که از زمینه ها وریشه های محکمی برخوردار باشند ونه زمینه های معرفتی و ریشه های اعتقادی.
مادام که تلقی ما از انسان و برداشت ما از خویش دگرگون نشده.
مادام که نقش انسان مجهول مانده وبینش او از این نقش درحد تنوع- درحد زندگی تکراری مدار بسته - در حد خوشی ها وسرگرمی ها درحد بازیگر شدن و بازیچه ماندن و تماشاچی بودن خلاصه شده.
مادام که دنیا برای ما عشرتکده است وآخور ونه جای حرکت ورشد.
مادام که زندگی را محدود به هفتاد سال میدانیم ونه آنرا به وسعت بیکران آخرت.
مادام که زندگی جز نمایش وتنوع باری ندارد - به ناچار سنگینی حجاب طبیعی است.
مادام که تلقی ما از خویش عوض نشود- حجاب هیچ مفهومی نخواهد داشت و چیزی جز کفن سیاه وقبرستان نشاط مرگ وزندگی و نابودی شادیها عنوان نخواهد گرفت . وهزاران عذر خواهی داشت که خودت را از آن آزاد کنی :
ـــ که پاکی زن در لباسش نیست چادر های کثیف ولجن بیشمارند.
ــــ که من که پاکم چه منتم به خاکه.
ــــ که من راه خودم را میروم و چشمشان کور نگاه نکنند
ــــ که اصلا دل باید پاک باشد که چادر بیشتر مرد را کنجکاو میکند و تحریک میکند.
ــــ که روابط آزاد طبیعی است.
ــــ که محرومیت عقده می آورد ومحرومیت و خلاصه هزار عذر و توجیه وتازه اگر مجبور بشوی به خاطر ترسی و یا عشقی ، حجاب بگیری ، تازه حجاب تو می شود بازی تو . و چادر تو می شود متری چندک و رنگش باید فلان و گل هایش بهمان باشند و این است که همان انحراف در این شکل جلوه می کند و تو که هنوز نقش خود را عوض نکرده ای ، در هر لباسی همان خواهی بود و همان بازی ها را خواهی داشت و فقط با تنوع ها خودت را فریب خواهی داد و به ریش دیگران خواهی خندید .
...
...هنگامی که من با مقایسه ها ، ارزشهای بیشتر خود را یافتم و با شهادت استعدادهایم ، کار بزرگ خود را شناختم و از تنوع و تکرار و از لذت و خوشی به تحرک و خوبی ها رو انداختم ، با این بینش دیگر هیچ تنوعی مرا ارضا نخواهد کرد و هیچ چشمی و هیچ دهانی و هیچ دلی جایگاه من نخواهد بود که من در این تنگناها نمی گنجم و در این محدوده ها محبوس نمی شوم .
هنگامی که با همین مقایسه ها عظمت من مشخص گردید و کار من نمودار گشت ، ناچار به شناخت دنیا راه می یابم . اگر نقش من تحرک باشد و کار من حرکت ، ناچار دنیا راه من خواهد بود و در این راه من نباید گردی به پا کنم و دلی را بگندانم و کسی را به خود جلب کنم و خودم را در چشم ها بنشانم . آنچه امروز آرزوی من و تمام همت مرا تشکیل می دهد ، با این بینش ، بزرگترین خیانت می شود و نابودی وجود من و نفی ارزشهای جدیدی که به آنها راه یافته ام .
با این بینش ها دیگر هیچ کدام از آن عذر ها ، رنگی نخواهد داشت ، چون لباس بینش نمی آورد ، ولی بینش ها تو را وادار می کنند که گردی بلند نکنی و دلی را به خود نگیری و سنگ راه نباشی .
مسئله این نیست که من پاکم ، مسئله این است که اگر کسی با عمل من گندید ، ناچار گند او به من هم سرایت می کند ، که من در جامعه ی مرتبت زندگی می کنم . و مسئله این است که من از محدوده ی حصارها و دیوارهای من و خودم گذشته ام و در تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من نشسته است ... آنها که زندگی را محدود به چند گام میدانند هرگز شور پرواز نخواهند آموخت و هرگز افقها را تجربه نخواهند کرد

هیچ نظری موجود نیست: