حتی تمام ابرهاي جهان را به تن كنم از ردايي به دوشم مي افكنند تا برهنه نباشم اين جا نيمه ي تاريك ماه است دستي كه سيلي مي زند نمي داند گاهي ماهي تنگ عاشق نهنگ مي شود بيهوده سرم داد مي كشند نمي دانند ديگر ماهي شده ام و رودخانه ات از من گذشته است نمي خواهم بيابان هاي جهان را به تن كنم و در سياره اي كه هنوز رصد نكرده اند نفس بكشم حتی اگر باد را به انگشت نگاري ببرند رد بوسه ات را پيدا نمي كنند......
شعر : گراناز موسوی
شعر : گراناز موسوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر