وتوعروسک گردان عروسکی هستی که در بی حضور تو عروسک گردانی پیشه کرده بود ! شاید دست سر نوشت همین نخهای نامرییست که دستان مرا در بند کرده اند . چه کسی میخندد ؟ وقتی به فرمان دستان تو دست سرنوشت عروسک را میگریاند..........................................نظر یادت نره نازنین .

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

قصه ما...



دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار
تا که پابند نباشی به کسی دست بدهی
خارهایی هستند که
ز سر پنجه دوست ، با سر انگشتانت می جنگد
دوستی مسخره است
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه جیبت بگذار ، دست سوزنده مشتاقت را
من و تو باید از سلسلهء بایدها ، دستهامان را زنجیر کنیم
با زبان دگران لحظه هامان را تفسیر کنیم
و نگوئیم که بازیگر یک قصه معتبریم
کاش میدانستی که نباید دل بست
در فضایی که پر از همهمه آدمهاست
من گرفتارترین تنهایم ،
تو گرفتارترین
دل ما بسته وابستگی است
قصه ماندن ما ، طرح یک خستگی است
آری قصه ماندن ما طرح یک خستگی است . . .